نوژانوژا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

دخترم نوژا

وبالاخره سرماخوردگی

از وقتی که نوژا به دنیا اومده اصلا نذاشتم سرما بخوره.وقتی که به دنیا اومد خیلی دکتر >www.kalfaz.blogfa.com بهم تاکید کرد که تا ٦ ماه نذارم سرما بخوره اگه سرما خورد همانا و سینه پهلو هم هماناااااااا چون که وزنش ٢٣٠٠ بود و یه کوچولو تنفسش مشکل داشت.منم کلی مواظبت کردم ازش و با وجود تلاش شبانه روزی بعضی ها که سعی در آزار و اذیت من داشتن که نوژا سرما بخوره ؛من این غول رو شکست دادم و نذاشتم تا الان مریض شه گل دخترم. ٣ ماه زمستون و ٣ ماه پاییز که ٦ ماه اول زندگی نوژا بود رو خونه نشین شدم تا نوژا مریض نشه .فکر کنید ١ ماه از ترس سرماخوردگی خونه مامانم نرفتم.وحالا............بعد از ١ سال نوژای من سرما خورد فکر کنم از ساغر گرفته باشه البت...
28 شهريور 1390

اندر احوالات نوژا در آستانه یک سالگی

اینروزها نوژا خیلی اذیتهاش زیاد شده در حد تیم ملی .اصلا اروم و قرار نداره هیچ کس و هیچ چیز از دستش در امان نیستند.چند روز پیش دوست بابایی رو دیدیم با گل پسرش حسین که ٦ ماه از نوپا بزرگتره.بیچاره حسین اون نوژا رو نازی میکرد اما نوژا بهش میزد و میگفت اه.......منم با شرمندگی هرچه تمامتر میگفتم نوژا حسین نازییییییی اما اثر نداشت که نداشت .حسین نوژا رو بوس میکرد نوژا اونو میزد خلاصه کلی ناخون بارونش کرد.الهی........چه گل پسری . دیشب رفته بودیم عروسی ......چه عروسی نوژا اصلا توی کالسکه اش ننشست همش دست گرفته بود به صندلیها و یا اب روی خودش میریخت جیغ میزد  وهمش اتیش میسوزوند میز کناریمون یه پسر داشت ٣ ماه از نوژا بزرگتر ........عین ...
26 شهريور 1390

اولين پارك و اولين قدم

  جمعه شب  مورخ 11/6/90 با آقا جون و عمو مجيد رفتيم پارك .آقا جون نوژا رو برد سمت وسايل بازي .بچم بار اولي بود كه مياومد پارك اخه شش ماه اول كه همش از ترس سرماخوردگي خونه نشستيم 6 ماه دوم هم از گرما.... آقاجون و عمه سميرا ميگفتن كلي ذوق كرده   قربونش برم.ديگه ديشب عزممنو جزم كرديم نو‍ژا رو برديم پارك .عسلك من كلي ذوق زده بود همش ميگفت تاتا .وقتي هم از پارك مياومديم بيرون كلي با وسايلها باي باي كرد ديشب مورخ 14/6/90خونه خاله فاطي بوديم .نوژا هم طبق معمول كه عاشق وايسادنه دستشو گرفته بود به ميز و ايستاده بود.يه دفعه ديدم نوژا از حواس پرتي ما استفاده كرد و دستشو ول كرد و فاصله مبل تا ميز رو خودش به تنه...
14 شهريور 1390

جدیدترینهای نفس بانو..................

من اومدم با کلی حرف.دو روز پیش هیچ کس نبود که نوژا رو بگیره مامانم مریض بود خواهرام هم شب قبلش واسه احیا رفته بودن مسجد و تلفنهاشونم خاموش بود.منم در مونده...........مجبور شدم با خودم ببرمش محل کارم اینقدر آتیش سوزوند که گریم گرفته بود یه لحظه آروم نداشت همش نق زد و میخواست از توی کالسکه اش بیاد بیرون. خلاصه صبح رو به بدبختی به ظهر رسوندم الهی بمیرم بچم کلی خسته شد یه دستش قاشق بود یه دستش پاکت یا یه دستش عروسک یه دست دیگش شیشه شیر .خلاصه اوضاعی بود که نگو و نپرس اینم عکس خانوم خانوما توی محل کار مامان    ببینید یه دستش پاکته یه دستش شیشه نوژای گلم از روز پنج شنبه 3/5/90 چند قدم راه رفت خودش از همه بیشتر خوش...
8 شهريور 1390

یازده ماهگی ومروری بر خاطرات

این ماه هم تموم شد.تا ٣١ شهریور که نوژای من ١ ساله بشه چیزی نمونده .پارسال توی همین ماه خیلی بهم استرس وارد شد هم به من هم به بقیه. ٢ بار بستری شدن توی بیمارستان به خاطر کم بودن آب دور بچه.یه بار توی ٣٢ هفته یه بار هم آخر ٣٣ هفته.خدا رو شکر که به خیر گذشت و دختر گلم کوچولو اما سالم به دنیا اومد.الان نوژای گلم ١١ ماهشه و هر روز بزرگتر شدنش رو بیشتر احساس میکنم .توی این ماه عروسک من چند تا کلمه یاد گرفته یکیش بابا گفتنشه که میگه :بابابا  به شیشه شیرش هم میگه: شی.هر چیز جدیدی هم که میخواد بپرسه که چیه میگه :اچ.وقتی اسم هر چیزی رو بهش میگم نگام میکنه و میخنده اما تکرار نمیکنه .فکر کنم فعلا در حال ضبط کردنه.تا میبنم کار بدی م...
1 شهريور 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترم نوژا می باشد